شاهدخت زيباي منشاهدخت زيباي من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات دخترک من

اولین نشانه های زندگی اجتماعی!

هفته پیش رفته بودیم پارک قیطریه. من و تو و صبا! مشغول بازی بودید و من کنارتون بودم. وارد تونلی شدی که دختر بچه دیگه ای اون سرش بود و داشت سمت تو میومد. نزدیک که شد، بی مقدمه گفتی: سلام. چطوری؟ من آلائم! :) دخترک چند ثانیه ای نگاهت کرد و اسمش رو گفت. خیلی دوست داشتم این دیالوگ کوتاه بینتون رو.  داری بزرگ میشی دخترکم. عزیز دلم. بابا جونی که می خوابه میری کنارش و آروم نازش می کنی و میگی: بابای قشنگم، بابای عسلم بلند شو  دختر عاطفی و مهربونم خیلی خیلی دوسِت داریم. همه تلاشم برای زندگی بهتر توست شاهدخت زیبا ...
26 شهريور 1392

شیرین زبان من

الان که اینها را برایت می نویسم روی کاناپه نشستم. تو پشت سرم یک دستم را گرفتی و روی لبه کاناپه از یک طرف به طرف دیگر می روی!  دیشب با بابا رفتی خرید. اومدی تو ماشین و گفتی: سیزمنی خریدیم! منظور همون سیب زمینی بود البته  عشق منی که وقتی می خوای بگی خطرناکه میگی خطرکانکه!!  امروز ازم پسته خواستی. بهت گفتم: Wanaa eat Pistachio?  گفتی: Yes, I  want Istachio! :) گفتم: آلا  P ... P ... Pistachio! و تو گفتی:  P ... P ... Istachio    شیرین زبانِ کوچک و فهیم منی دخترم.    همزمان نوشت: بهت گفتم آلا بگو سیب زمینی. گفتی سیزمنی و پشت سرش گفتی من نمی تونم!! و من ماندم و شرمندگی از تو...
25 شهريور 1392

بیست و یازده!

مشغول کارم بودم و فقط صداتو میشنیدم که داری چیزی می شماری. از بیست گذشته بودی و داشتی به سی میرسیدی: بیست و هشت، بیست و نه، بیست و ده، بیست و یازده ، . . . ، بیست و نوزده! دوس داشتم این مدل شمارشتو :) چون شمارش بالای بیست برای سنت زوده به هیچ عنوان نخواستم که اشتباه شیرینتو درست کنم.  خیلی خوب میشماری. تا 4 چیز رو با چشم هم میشماری و نیاز نیست که دونه دونه انگشت بذاری. اما بیشتر از این رو با انگشت باز خیلی خوب میشماری فرشته کوچکم. باید ریاضی مارشمالو رو جدی تر پیش ببریم.  امضای یه عدد مامان تنبل 
25 شهريور 1392
1